غروب خاطره انگیز در پارک
دیروز غروب که حسین جون حوصله اش خیلی سر رفته بود با دایی کوچولو و مامانی رفتند پارک وحسابی بازی کردند
البته بازهم حسین آقا از بازیگوشی عقب نماند و یه جورایی از در ودیوار بالا می رفت
فکر نکنم حالا حالا ها این حسین آقا مفهوم خطر را درک کنه
تا برسیم پارک نزدیک اذان مغرب بود بچه ها که کمی بازی کردند هوا تاریک شد موقع برگشت ازشون پرسیدم بهتون خوش گذشت :خوشحال بودند وگفتند آره چون از صبح آمدیم تا شب بازی کردیم برام جالب بود که متوجه کوتاهی زمان نشدند وغروب خورشید توی ذهن کوچولوشون همان مفهوم پایان روز را داشته البته این جواب را محمد به من داده بود .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی