شهادت حضرت رقیه
یه روز یه باغبون بود که خیلی مهربون بود
یه باغی داشت که عشق زمین و آسمون بود
یه روز یه عده گلچین گلخونش رو سوزوندن
میون اونهمه گل یه چندتا غنچه موندن
.....
توغنچه های لاله یه غنچه بود سه ساله
همیشه غرق شبنم همیشه غرق ناله
......
یه عده تو کربلا پشت سرش دویدن
الهی من بمیرم اونو رو خار کشیدن
......
من چی بگم چی کردن که قلبشو سوزوندن
باغنچه های دیگه تو خرابه نشوندن
......یه شب توی خرابه خواب بود و خواب گل دید
عطر گلاب اشکش به آسمونا رسید
یه وقت تو گریه ها دید در خرابه واشد
سر گل و آوردن خرابه کربلا شد
.....
سرو گذاشت رو زانوش زبون به شکوه وا کرد
ناله زد ای عزیزم کی سرتو جدا کرد
بابا نبودی منو به هر بهونه زدن
دیدن که من یتیمم با تازیونه زدن٣٠/٩/٩٠