داداشی جونم خوش آمدی
داداشی جونم تولدت مبارک
بلاخره طلسم نیامدن من به وبلاگ پسرم شکست و من آمدم تا دوباره شیرین ترین لحظات را در چار چوب این وبلاگ حک کنم تا که بماند یادگار ...
اما...امروز که در مقابل مانیتور نشسته ام و می نگارم از حالم، تغییر بزرگی در زندگی ام رخ داده ،تغییری به لطافت شبنم بهاری وبه عظمت تمام آیات الهی،بله در آغوشم کوچولویی جای گرفته و ضربان قلبم را دوبرابر کرده اگر تا به امروز نفسم بسته به نفس های حسین بود ،چند صباحی است که نفس به نفس طفلی نو پا دوخته ام و جانم گره خورده بر جان کودکانم .
هجده روز است که خانواده سه نفره ما مبدل شده به یک خانواده چهار نفره و در میان ما شادمانی حسین توصیف ناپذیر است صبح ها را با لبخند به داداشی کوچکش آغاز می کند وتمام روز نگاهش منتظر است تا داداشی چشمانش را بگشاید وشب را نیز به عشق او صبح می کند امیدوارم حسین وحسن در تمام مراحل زندگی پشت و پناه هم باشند .
زندگی شیرین تر از آن چیزی است که در تخیل آدمی بگنجد فقط کافی است انسان به علت های شاد بودنش با نگاهی عمیق تر بنگرد وبرای من چه چیز آرامش بخش تر از وجود دو کودک ناز وسالم که خواست واراده خداوند در پس حضورشان در کنارم است وداشتن همسری که تا به امروز پناه ودلگرمی زندگی ام بوده وقبل از همه این زیبایی ها وجود پروردگاری که به من زیبا نگریستن را آموخت ......وتنها توانم شکر اوست.
اینم عکس از نوزادی حسین
بدون شرح
حسین جون
حسن جون