باز پاییز: فصل رویش عشقی تازه یا خزان جانم؟
زندگی هر کسی با تمام شادی هایش جایی هم برای کلاغ شوم غم دارد وهر کسی به طریقی ،من هم گه گداری به رسم مادری، یادم به غنچه ای می افتد که نشکفته پر پر شد اندوه تمام جانم را فرا می گیرد وتنها در سکوتی مبهم اشک است که راز دلم را هویدا می کند ودست دل را رو ،این می شود که حسین کوچولو متوجه غم نگاه مامانی میشه ودر ماتمی کودکانه فرو می رود واز مامانی می پرسد که چرا داری گریه می کنی ،کودکم از غم مادرانه آگاهی ندارد اما با تمام کودکی اش دلنگران چهره آشفته مادر است ...
چه سود که زمان می گذرد اما زخم دل مادر هرگز مرحم ندارد و چون روز واقعه تازه وسوزان است ...
پاییز پاییز هزار رنگ که عشقم در این فصل چشم بر هستی گشود تا روزی فرا رسد و قلبم را اسیر خودش کند
اما افسوس که این فصل خوش آب و رنگ گل زندگانیم را در میان برگریزان خودش برچید و برای ابد چشمان دلم را بارانی کرد ...
ومن گنگ تر از همیشه سر گردان کوچه های کاه گلی روزگارم فصل وماهی که در آن با فاصله اندکی دو تحول شکل گرفت تولد بابایی بچه ها که اوایل آبان و گلچین شدن دخترکم که اواخر آبان ...
باران بی شک از دل ابر غم می بارد اما زیبایی ابر و باران آنهنگامی است که پرتو خورشید از لابلای جان ابر نمایان می شود
ومن هنوز راضی ام به خواست واراده ای که آگاه بر خیر من است
خدایا شکرت.