شیرین زبانی های حسین طلا
بعد از کلی بازی با آبجی و چندین ساعت ماندن خانه عمه ،صداش می کنیم بیا بالا وقت خواب ...آقا با کلی ناز و ادا تشریف میارن خانه ،مامانی و بابایی در حال صحبت که یک دفعه آقا رگ گردنش راست می شه و با عصبانیت می گه :من ببینم مشکل من را تو این خانه حل کنید (خدا اگه می شد آن ناز لباش را می خوردم) ...حالا بعد از پرسش از آقا می فهمیم مشکل این گل پسر خانه عمه می خواهد بیشتر از این پیش آبجی بمانه ،من که با هیچ زبانی نمی تونم بهش بفهمانم که آنهام باید یه نفسی بکشن...
مامانی گلم یکی از تفریحات لذت بخش شما رفتن به حمام و خالی کردن شامپو و تمام کردن صابون ،آبجی که از کیش آمد یه قالب صابون مسافرتی به شما داد ،جالب اینجاست که رو میکنی به من و با لحنی جدی می گی مامان کسی صابون من را دست نمی زنه باشه .انگار منم که با هر بار حمام رفتنم پدر هر چی شامپو و صابون در میارم ...یه روز سر زده می رم در حمام را باز می کنم می بینم شامپو بابایی دست این بلاست ،یه نگاه می کنم می گی مامانی شامپو بابا تمام شده بود من دست نزدم ،خوشگلیش به این بود که شامپو را تو وان ریخته بودی ولی هنوز وقت نکرده بودی هم بزنی و کف درست کنی به داخل وان اشاره میکنم ،یه نگاه انداختی و تازه متوجه شدی وای چی شد ...ولی قربونت برم با خونسردی ومهارت تمام حرف را عوض کردی وانگار نه انگار مامانی داشت چند لحظه قبل در مورد شامپو باهات حرف می زد...چه کنم اردک مامانی دیگه.
کتاب تقویت هوش را گذاشتم جلو این قند وعسل و براش توضیح دادم که تکلیف امروزش چیه... رفتم تا به کارهام برسم گذرا که از کنار ناز پسری رد می شدم دیدم یکسره زیر لب زمزمه داره دقت کردم دیدم دائم تکرار میکنه خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن.
حرف بد زدی و مامانی ومن متوجه شدم ناراحت شدی چرا آقا کلاغه هر کاری می کنم بهت خبر می ده بهت گفتم برو تو اتاقت بنشین وبه کار زشتت فکر کن ... بعد از چند ثانیه آمدی آشپزخانه ...مامانی مامانی گوش کن به من گوش کن من فکرم را کردم رفتم تو اتاق گفتم خدایا منو ببخش حرف بد زدم...فدای آن فکر کردنت