سیزده بدر 92
انسان یاد گرفته تا به بهانه های متفاوت فاصله خود با طبیعت را کم کند وبرای زمان کوتاهی هم که شده خود رادر آغوش طبیعت قرار دهد تا جویای گم شده ی خود باشد .ما نیز به مانند تمام دوستان که عاشق با هم بودن بدون حصار دیوار ها هستند روز خود را به سبزه های تازه از خاک سر بیرون زده گره زدیم ودلبستگی های چهار دیواری خانه را رها ساختیم و به دشت وصحرا رو کردیم ،آنجا که جانت بوی تازگی می گیرد و وجودت مملو از طراوت بهاری می شود ،کافی بود تا نفس عمیقی بکشی وچشم بر آسمان خراشهای اطرافت ببندی ونگاهی به نزدیک بیاندازی دور وبرت پر بود از خاک وسبزه وآب وخنده وبازی ورهایی کودکان ومن در آن میان سعی کردم تا حصار ها را از حسینم کنار بزنم ودورادور اورا نظاره گر باشم تا بتواند در میان آن همه لطافت هستیش را درک کند واو نیز بی خیال از وجود ما با دوستانش کودکی می کرد ودر هر زمین خوردنش تجربه ای نو کسب می کرد وبر می خیزید .از آتش بازی گرفته تا خاک بازی و توپ بازی...همه وهمه گویی برایش تازگی خاصی داشت .گویا زمین هم در شاد بودن ما شریک بود وآسمان ابرهای سرکش شهمیرزاد را رام کرده بود وباد را در سیطره خود محصور داشت ،هوایی ملایم وآرام و گه گاه در اواسط روز گرمای خورشیدی که انگار لبخندی بر کودکی کردن های بزرگسالان می زد،آری بازی وسر وصدای بزرگترها از کودکان آن اطراف بیشتر بود انگار همگی آنچه که بودند را فراموش کرده بودند و دل به کودکی خود سپرده بودند گاه از شدت بازیشان خاکی بلند می شد که گویی اسبان در دشت های باز می تازند ،ودر آن میان خانه دست ساز کودکان که با لذت تمام در آن غذا می خوردند اشتهایت را برای به تماشا نشستن نگاه های شادشان دوچندان میکرد ودر آن میان آلوی یخی وگردوی آتیشی شامرزایی لذتی بیش از پیش به این دلخوشی ها می بخشید وآش گرم روی هیزم سر گذاشته وسفره ی غذا و جمع دوستان از لحظات نابی بود که برشیرینی این دور همی می افزود .اما در پس هر خوشی ناخوشی نهفته کافی بود تا چشم را به قصد نکوهش به اطراف می گشودی تا نا زیبایی های این روز زیبا را می دیدی ، قبل از هر چیز برایم حضور آن همه وسایل نقلیه جای تاسف داشت اما کاش به اینجا ختم می شد ترافیک برگشت وآلودگی هوایی که در شهر ما بنا به خوی نابش آنچنان به چشم نمی آید، مرا می آزرد ،طبیعتی که صبحگاه با مهربانی تمام آغوش به سوی ما گشوده بود ،چه حسی داشت وقتی رفتن ما را نظاره می کرد من و شوهرم موقع برگشت تا جایی که جا داشتیم زباله های اطرافمان را جمع کرده وبا خود از آن جا دور کردیم ودر زباله دانی آن نزدیکی قرار دادیم ولی آیا همه ی دوستانی که آمده بودند یادشان بود که این پسماند ها دل زمین سبز را سرد و کثیف می کند آیا یادشان بود که با بسم اللهی بگویند وآب بر روی خاکستر آتششان بریزند وجان نهال های نو پا ودرختان پیر را به خطر نیاندازند امیدوارم که اینگونه بوده باشد. خداوند با عشق به بندگانش آنچه که لازمه حیات بود آفرید با تمام ظرافت و ریز بینی وآیا ما افکارمان را به آینده کودکانمان پرواز می دهیم وآگاه بر اعمالمان هستیم آیا جایی برای آنها می ماند که آنها نیز بیاییند وشادی وبازیگوشی کودکانشان را به نظاره بنشینند یا که شاید هنگام تفریح باید به پارک های بادی عزیمت کنند وکودکانشان را غرق در لاستیک های رنگی ببینند به جای پرواز در میان دشت های سرسبز ودرختان سر به فلک کشیده، امیدوارم زودتر از آنکه دیر شود به خود آییم .می دانم که بزرگترین خیانت را در حق طبیعت خود سازمان محافظت از طبیعت می کند کمانکه اگر چنین نبود شهمیرزاد زیبای ما همچون شهرهای دیگر باغ وبوستان خود را از دست نمی داد وآسمان خراش ها و دکل های عظیم جای آنها را نمی گرفت ،ما نیز در خانه کوچکمان محصور خاک وخاشاکیم ولی گلدانهای سبزی که روی هر پله از پلکان خانمان گذاردم عطری از تازگی به خانمان داده وقتی بر بام خانه می روم وبه اطراف نگاه می اندازم اشک در چشمانم جمع می شود و آرزو می کردم کاش خانه ها هنوز بوی کاه گل می داد وبوی شکوفه های آلو مشامت را تازه می کرد ،باز هم با این همه بی وفایی خودمان ،خدا را شکر که دراین دو روزه دنیا قسمتم آن بوده که در بهشت کویر، شهمیرزادخوش آب وهوا زندگی کنم امیدوارم خودم به عنوان یکی از اهالی این شهر جوری با طبیعت آن رفتار کنم که کودکم نیز پاکی وطراوت این شهر را حس کند . ا اینم خواب خرگوشی حسین کوچولو بعد از یه روز پر از بازی و سر گرمی .