حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

شامرزایی کته shamerzaei kote

آشنایی با حواس پنج گانه :1-حس بینایی

آشنایی با حس بینایی 1-برای آشنا کردن کودک با حس بینایی تصاویری را به کودک نشان دهید واز او بخواهید هر آنچه که می بیند برای شما بازگو کند     این عکس یه پسر ،توپ داره،بلوزش قرمز ،شلوارش آبی، کلاه قرمز ،     2-برایشان با برچسب یا فلش کارتها لوح هایی آماده کنید ودر آن سولاتی که مربوط به حس بینایی است مطرح کنید.     1-در این لوح چه تصاویری می بینی ؟    2-کدام تصویر در آشپزخانه است؟دور آن خط بکش.   1-در این لوح چه تصاویری می بینید؟     2-کدام تصویر لباس یاپوششی از بدن است؟دور آن خط بکش      &nb...
3 آذر 1392

واحد کار پاییز 2

حسین با ذوق وشوق خاصی زیر باران به جمع کردن برگ های پاییزی پرداخت و بعد من و پسرم شروع کردیم به درست کردن شکل ها یی از برگ ها و حسین در حین درست کردن کار دستی رنگ های برگ را برایم می گفت ودر زمان چسباندن وقتی می گفتم باید برگ کوچک یا بزرگ بده خواه نا خواه با اندازه برگ ها آشنا شد ودر آخر برگ های اضافه را روی پارچه ای ریختم و خواستم که روی برگ ها راه برود وهنگامی که او روی برگ هایی که حالا دیگه خشک شده بود قدم بر می داشت از او پرسیدم که زیر پاهاش برگ های زبر احساس می کنه یا نرم و او جواب درست را داد احساس او برگ های زبر بود در صورتی که وقتی برگ ها را در خیابان جمع می کردیم از او این سوال را پرسیدم گفت که برگ ها نرمند ودم آنها زبر ...اینطوری ...
3 آذر 1392

واحد کار پاییز 1

                       آی بچه ها پاییزه            برگ از درخت میریزه                                                                                                                                  برگا شده سرخ وزرد...
1 آذر 1392

اولین برف پاییزی در شهمیرزاد

اولین برف پاییزی به شکرانه رحمت الهی، شهمیرزاد را در اولین روز از آخرین ماه پاییز سفید پوش کرد حسین کوچولو مامان هنوز توی رختخواب گرم ونرمش خوابیده وخبر از آمدن برف نداره  خدا می دانه وقتی چشمش به برف بیافته چکار می کنه آخه دیروز پشت پنجره به درخت های پاییزی نگاه می کرد وشعر پاییز را تکرار می کرد تا یاد بگیره، حالا با یه چشم به هم زدن زمستونش هم از راه رسیده ...         ...
1 آذر 1392

محرم 92

                محرم که از راه می رسد می توانم شوری تازه را در وجودت ببینم هر ثانیه لحظه شماری برای رفتن به مسجد و سینه زدن های  پای مداح  و در آخر هم بازیگوشی های کودکانه برایت از محرم  خاطرات خوبی به جا می گذارد . و یاد می گیری که چگونه هم پای دیگران ارادت خودت را به این خاندان نشان دهی  با شعر هایی که برایت خواندم و عکس هایی که نشانت دادم به درک در حد خودت نسبت به محرم رسیدی ...همیشه خیمه سیاه محرمت به پا باشد وسینه ات هر سال مشتاق تر از قبل برای پذیرش ودرک این حماسه بزرگ. کوچولو مامان تا می توانی در لوای پرچم محرم باش تا لوح پ...
1 آذر 1392

شعر محرم

دویدم و دویدم به کربلا رسیدم *** همان روز که خورشید و ماه گرفت *** جوی خون روی زمین راه گرفت *** بچّه‌ای تشنه بود و شیر می‌خورد *** پشت هم به خیمه‌ها تیر می‌خورد *** آن طرف نیزه بود و سپر بود *** این طرف فرشته بود و پر بود *** خون می‌ریخت از آسمان میدان *** امام رفت تنها میان میدان *** چند تا مرد به روی او تیغ زدند *** ناگهان فرشته‌ها جیغ زدند .     با خواندن این شعر ساده وروان برات تونستم وقایع کربلارا برات توضیح بدم تا به اندازه ذهن کوچولوت از این روزهای بزرگ آگاهی داشته باشی ...
22 آبان 1392

یک شاخه گل هدیه به مامان

  برای هرکودکی پارک قشنگترین قسمت زندگی اینکه یه فضای بزرگ داشته باشی تا حسابی بالا وپایین بپری ،بچگیه و ذوق وشوق خاص خودش و دلم می خواهد لحظه لحظه کودکی تو را ثبت کنم تا برایت همیشه زنده بماند هر عکسی خود گویای ناب لحظه ای شیرین اینه که مامان از هر تکان خوردن تو عکس می گیره تا وقتی بزرگ شدی ببینی چه بچه پر جنب وجوشی بودی ...   اینم اولین گلی که حسین خوشگل مامان با دلبری تمام به مامانی داده البته بدون خواست کس دیگری وبا اراده کوچولو خودش ، برام این گل که از روی چمن های سبز پیدا کردی وبعد از کمی بازی و خیره شدن به آن شاخه گل، هدیه دادیش به مامان اندازه تمام دنیا  ارزش داره ممنون گل خوشگلم   ...
19 آبان 1392

السلام علیک یا رقیه بنت الحسین

  ساحل زخم گلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی یا دلت سوخته از دربدری های من است خواب دیدم بغلم کرده ای و میبوسی سر تو در بغلم، معنی رویای من است وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهره ی تو برگشته است باورم نیست که این سر سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو  ماجرای سحر روشن فردای من است   ***مصطفی متولی***   پل...
17 آبان 1392